غذا، متن خاموش فرهنگ؛ چرا «غذا در ادبیات» فقط درباره خوردن نیست!؟
داستانها با مزه آغاز میشوند، نه با استدلال!

علیرضا صفاخو - تلویزیون اینترنتی کشاورزپلاس
در روزگاری که غذا بیش از هر زمان دیگری به «تصویر»، «سرعت» و «لذت آنی» فروکاسته شده، پرداختن به نسبت غذا و ادبیات، یک انتخاب تزئینی یا نوستالژیک نیست؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای بازگرداندن غذا به جایگاه واقعیاش در فرهنگ، تاریخ و آگاهی جمعی است. چهارمین شماره فصلنامه فرهنگی–اجتماعی «تنور» و برگزاری نهصد و سی و پنجمین شب از شبهای بخارا با محور «غذا در ادبیات»، دقیقاً در همین نقطه ایستاده است: جایی فراتر از شکم، نزدیک به معنا.
اگر در شمارههای پیشین «تنور» با موضوعاتی چون «غذا پس از مهاجرت»، «غذا و جنگ» و «غذا در سینما» مواجه بودهایم، اکنون ورود به قلمرو ادبیات، ورود به لایهای عمیقتر است؛ جایی که غذا نه فقط مصرف میشود، بلکه روایت میشود، تفسیر میشود و معنا میسازد.
در ادبیات، غذا هرگز خنثی نیست. آنچه شخصیت میخورد ـ یا نمیخورد ـ بخشی از هویت اوست. نان خشک، سفره خالی، ضیافت مفصل، دیگ مشترک یا غذای مادری، همگی نشانههایی هستند که نویسنده بهجای توضیح مستقیم، به خواننده عرضه میکند. در بسیاری از متون ادبی فارسی، از داستانهای اجتماعی معاصر تا شعر، «نان» استعارهای از عدالت، کرامت و بقاست. نبود غذا، اغلب از خود غذا گویاتر است؛ گرسنگی، زبان بحران است.
ادبیات جهانی نیز سرشار از این نشانههاست. از نان دزدیدهشده در بینوایان ویکتور هوگو که به مسئلهای اخلاقی و سیاسی بدل میشود، تا کیک مادلن مارسل پروست که دروازهای به حافظه و زمان میگشاید. در این آثار، غذا نه موضوع فرعی، بلکه موتور روایت است. داستانها با مزه آغاز میشوند، نه با استدلال.
در ادبیات فارسی کلاسیک، ضیافتها و سفرهها اغلب با قدرت، سیاست و تصمیمهای بزرگ گره خوردهاند. در شاهنامه، نشستن بر سر سفره مقدمه جنگ یا صلح است. در متون عرفانی، نسبت انسان با غذا، نسبت او با نفس و معناست؛ کمخوری، نشانه سلوک و رهایی است. اینجا غذا دیگر «مصرف» نیست، «موضعگیری» است.
در ادبیات معاصر، بهویژه روایتهای مهاجرت، غذا به حافظهای سیال بدل میشود. غذای ایرانی در غربت، فقط مزه نیست؛ پیوندی است با خانه، زبان و هویت ازدسترفته. همانطور که فصلنامه «تنور» در شماره نخست خود نشان داد، غذا پس از مهاجرت، محل چانهزنی میان ماندن و تغییر است. ادبیات، این کشمکش را بهتر از هر رسانه دیگری ثبت میکند.
پرداختن به «غذا در ادبیات» همچنین تلنگری است به نگاه رایج امروز که غذا را به محتوای اینستاگرامی، مسابقه آشپزی یا لذت لحظهای فروکاسته است. آنچه نعمتالله فاضلی از آن با عنوان «غذا آگاهی» یاد میکند، دقیقاً در نقطه مقابل این مصرفزدگی قرار دارد. ادبیات، غذا را از سطح تصویر و دستور، به سطح فهم و پرسش میبرد:
چه کسی غذا میپزد؟
چه کسی گرسنه میماند؟
چه کسی پشت میز مینشیند و چه کسی حذف میشود؟
در این معنا، فصلنامه «تنور» نه مجله دستور غذاست و نه صرفاً نشریهای برای لذتبردن؛ بلکه تلاشی است برای بازخوانی غذا بهعنوان یک متن فرهنگی. متنی که باید خوانده شود، نه فقط خورده شود. پرداختن به غذا در ادبیات، یعنی پذیرش این واقعیت که فرهنگ از آشپزخانه آغاز میشود، اما در زبان، روایت و حافظه تداوم مییابد.
چهارمین شماره «تنور» و نشست پیشرو در شبهای بخارا، یادآور این نکته مهم است که اگر قرار است تغییری ماندگار در نسبت ما با غذا، جامعه و حتی سیاست رخ دهد، این تغییر از مسیر آگاهی میگذرد؛ آگاهیای که ادبیات یکی از اصیلترین حاملان آن است. غذا، پیش از آنکه شکم را سیر کند، باید ذهن را درگیر کند.
دیدگاه تان را بنویسید