وقتی صدای ایل در هیاهوی ادغام گم میشود
بوی دود اجاقها هنوز میآید؛ خانه عشایر را ویران نکنید!
در بسیاری از کشورها، از پارلمان سامیها در نروژ گرفته تا بنیاد مردمان بومی در برزیل، استقلال نهادی جوامع بومی، شرط شنیده شدن صدای آنهاست
علیرضا صفاخو / روزنامهنگار - مدیر تلویزیون اینترنتی کشاورزپلاس
گاهی تاریخ نه با شمشیر و نه با جنگ، بلکه با یک امضا تغییر میکند؛
و چه تلخ است وقتی آن امضا بر کاغذی مینشیند که در آن، واژهی «انحلال» یا «ادغام» نوشتهاند.
سازمان امور عشایر ایران ــ نهادی که بیش از آنکه بازوی دولت باشد، صدای ایل و طایفه بود ــ امروز آن هم در موعد روز ملی روستا و عشایر در آستانه خاموشی قرار گرفته است. تصمیم شورای عالی اداری برای ادغام یا حذف این سازمان، فقط یک تغییر ساختاری نیست؛ زخمی است بر پیکر جامعهای که از دل تاریخ، ریشه در خاک و آسمان دارد.
چرا باید نهادی که حافظ چرخه کوچ، معیشت، هویت و امنیت غذایی کشور است، قربانی به اصطلاح ساده سازیهای اداری شود؟
آیا واقعاً بار مالی این سازمان آنقدر سنگین بود که تاب نیاورد!؟ یا بار مسئولیتش برای درک روح زندگی عشایر، برای عدهای غیرقابل فهم بود؟
میرزاوند با لباس سیاه، حافظی بر لب و بغضی در صدا
روز نشست خبری دیروز، جهانبخش میرزاوند، رئیس سازمان امور عشایر، با چشمانی خسته و لباسی سیاه ظاهر شد.
در سخنانی که بیش از 80 دقیقه طول کشید، از پروژههای عمرانی، از آب، از معیشت، از تولید سخن گفت؛ اما آنچه بیش از همه شنیده شد، اندوه یک وداع ناخواسته بود.
وقتی شعر حافظ را خواند که:
«هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست / ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست»
صدایش نه فقط پژواک دلخوری شخصی، بلکه فریاد نهادِ در حال انحلالی بود که میدانست پس از او شاید دیگر کسی زبان ایل را در دستگاههای رسمی کشور نفهمد.
او گفت در جشن ۱۵ مهر، روز ملی روستا و عشایر، شرکت نخواهد کرد.
این تحریم نه از سر قهر، بلکه نشانه سوگ و اعتراض خاموشی بود که در جان عشایر پیچیده است.
وقتی سازمان عشایر فقط یک اداره نیست
باید بپذیریم که سازمان امور عشایر را نمیتوان با متر و معیار سازمانهای دیگر سنجید.
این نهاد، «ستاد عشایر» بود در دل دولت؛ حلقه اتصال بین چادرهای سیاه و میزهای سفید.
ادغام آن، همانقدر خطرناک است که حذف پاسگاههای مرزی در روزهای ناامن. چون عشایر، نه فقط تولیدکنندگان گوشت و لبنیات، بلکه مرزبانان فرهنگی و زیستی این سرزمیناند.
در ساختار عریض و طویل دولت، صدای عشایر کوچک است و زود گم میشود. انحلال این سازمان یعنی آنکه از فردا کسی در جلسات بودجه، سهم چادرنشینان را یادآوری نکند، و کسی از آبشیرینکنها و جادههای موقت سخن نگوید.
در دل این تصمیم، نوعی بیحسی نسبت به رنج انسانهایی نهفته است که هنوز میان کوه و آفتاب زندگی میکنند.
یاد بهمنبیگی، آموزگار ایل
در چنین روزهایی، نام زنده یاد محمد بهمنبیگی در ذهن زنده میشود؛ همان مردی که اگر امروز بود، شاید با قامت نحیف اما صدایی بلند، بر درِ همه وزارتخانهها میکوبید و میگفت:
«عشایر را نمیشود در جدول بودجه جا داد؛ آنها روح این خاکاند.»
او مدرسه را بر پشت اسبها نشاند، آموزش را تا چادرها برد و ایمان داشت که نجات ایل، نجات ایران است.
میراث او هنوز در ذهن نسلهاست؛ میراثی که با تصمیمی ناپخته میتواند به خاک سپرده شود.
تجربه جهانی و هشدار امروز
در بسیاری از کشورها، از پارلمان سامیها در نروژ گرفته تا بنیاد مردمان بومی در برزیل، استقلال نهادی جوامع بومی، شرط شنیده شدن صدای آنهاست. هرجا این استقلال از بین رفت، فقر و حاشیهنشینی جای هویت را گرفت.
در ایران نیز چنین خواهد شد اگر تصمیم به ادغام، بدون مشارکت و گفتوگو با خود عشایر گرفته شود.
ما میتوانیم کارنامهها را بررسی کنیم، از موفقیتها و ضعفها بگوییم، اما آنچه امروز در خطر است، اصلِ حضور و صدای عشایر در بدنه دولت است.
اگر این صدا خاموش شود، اگر اجاق سازمان عشایر را خاموش کنند، آنگاه دیگر بوی دود زندگی از دامنهها برنخواهد خاست.
و ایران، بیآن اجاق، سردتر خواهد شد.
خبر مرتبط:
دیدگاه تان را بنویسید